خاطره ای شیرین از شاه پسرم
دلبراپیش وجودت،همه خوبان عدمند... سروران٬بر در سودای تو،خاک قدمند...
سلام گل پسرم .این چند خط رو امروز یادگاری می نویسم برای روزی که شما دیگه همه چیز رو درک می کنی چون با این حس مهربونیت خیلی ذوق کردم. عشق من ما چند روزی که خونمون رو فروختیم تا جابه جا بشیم و دنبال خونه می گردیم و شما آقای باهوش خیلی خوب این رو متوجه شدی ،چون دیشب(95/9/15) موقع خواب کلی با جدیت بهم گفتی مامان جون خودم برات خونه می خرم با چهار تا انگشتر و این جمله انقدر جدی گفتی برایم خیلی خوشایند بود انگار که واقعا اتفاق افتاده و شما این کار رو انجامم دادیولی گفتنش برام یه دنیا بودو حس همدردی با من.قربون شیرین زبونی و مهربونیت فرشته جونم.شاه پسرم شاید الان متوجه معنی این خاطره ای که نوشتم نباشی ولی میدونم روزی این حال خوب من رو خوب می فهمی ،زمانی که خودت یه مرد کامل شدی و بچه داری و اون تو زمانی که خیلی مشغله فکری داری بهت یه حس خوب بده عزیز مادر انشاااااءالله